یکی از کیکها را با یک شیشه شیر خوردم و بقیه را با خودم بردم محل کارم. شب که برگشتم خانه، بسته کیک را به دختر 9سالهام سپردم و خودم رفتم آبی به صورتم بزنم که ناگهان فریاد دخترم بلند شد:
- بابا، بابا، این چه جانوریه؟!
سراسیمه به طرف هال دویدم. حالا مادر و دختر یک نگاه به کیک میانداختند و یک نگاه به من!...
جعبه را برداشتم و از نزدیک وارسی کردم. درست در همان نقطهای که دخترم کیک را دو نیمه کرده بود تا بخورد حشرهای شبیه کرم ابریشم جا خوش کرده بود. راستش وقتی یادم آمد که با عجله یکی از کیکها را خوردهام از برخی احتمالات یک لحظه دلم آشوب شد! نفس عمیقی کشیدم و در جعبه را بستم و قول دادم در اولین فرصت علیه کارخانه تولیدکننده اعلام جرم کنم! ماجرای دوندگی 10روزه من از همین جا شروع شد.
حسن آقا، خواربارفروش سرکوچهمان با حسن نیت کامل پیشنهاد کرد که کیک آلوده به حشره را بگذارم و یک جعبه کیک سالم بگیرم اما دیدم وجدانم راضی نمیشود. لذا با شماره تلفن و آدرسی که روی جعبه بود دنبال شرکت تولیدکننده گشتم. پس از پاسدادنهای تلفنی که خودش 3ساعت طول کشید، دست آخر گفتند، اگر راست میگویید، کیک را بیاورید تا ببینیم. از این نحوه پاسخگویی راضی نشدم. به سفارش یکی از همسایهها با ادارهای که کارش نظارت بر مواد غذایی است هماهنگ کردم تا جعبه کیک را ببرم و نشان بدهم. یک هفته مدام رفتم و آمدم. یک روز کارشناس نبود، روز دیگر جلسه داشتند و دردسرتان ندهم بعد از 10 روز که از رونمایی حشره مرموز در کیک سپری میشد خودشان از اداره با من تماس گرفتند که سریعا جعبه کیک را ببرم. خوشحال شدم که بالاخره به این مسئله رسیدگی میشود.
وقتی دم در اداره رسیدم برای اطمینان، در جعبه را گشودم، تا مبادا، اشتباهی کیک دیگری را برداشته باشم یا احیانا کیک و حشره سرجایشان نباشند و... . بازشدن در جعبه همان بود و پرواز، حشره مرموز که شبیه به پروانه شده بود، همان!... سند پریده بود و شرح حال من، شد آن مثل معروف؛ دریغ از راه دور و رنج بسیار!... کمی آن طرفتر چشمم به کلاغی افتاد که چهارچشمی، بچهاش را که کنار نهر آب، پسماندها را میکاوید، میپایید. آرام و بیصدا رفتم از پشت درخت جعبه را کنار نهر گذاشتم تا مادر و فرزند دلی از عزا دربیاورند!
خوشخیال